روایتی که در ادامه میآید بخشی از کتاب احمد احمد است که در آن احمد ازخاطرهی دیدارش با حضرت امام خمینی(ره) گفته که شکل و روند این مبارز مسلمان را دگرگون میکند:
امام آمد، نور آمد، از جای برخاستیم، سلام دادیم و ادای احترام کردیم، امام جواب سلام مان را دادند، بعد ما در مقابل ایشان زانو زدیم و نشستیم و با اجازه ایشان گزارش فعالیت مان را ذکر کردیم، از مبارزه و تبلیغ و خطر میسیونرهای مسیحی صحبت کردیم، درباره ادونیست های روز هفتم و این که چه کسانی هستند و چه می کنند توضیح دادیم.
مرجانی برای اغراق گفت که اینها (میسیونرهای مسیحی) توانسته اند در شهرستان همدان یک روستا را کاملاً مسیحی کنند، با این گفته حضرت امام (ره) با هیبت همیشگی خود به او نگاه کردند و پرسیدند : «کجاست؟»
مرجانی متوجه شد که امام به اغراق او پی برده و در نتیجه ساکت شد و دیگر چیزی نگفت، ولی ما بریده بریده حرف های خود را زدیم و با همان حال و روح جوانی گفتیم که ما قصد مبارزه با آنها را داریم و می خواهیم پرچم اسلام را در همه جا به اهتزاز درآوریم.
بعد نشریات «راه مریم» و «راه عیسی» و کتابهایی را که با خود همراه برده بودیم از گونی در آوردیم و یک به یک به امام نشان دادیم، با صحنه جالبی مواجه شدیم، امام هر جزوه و کتابی را که میگرفت، نگاهی به عنوان آن میکردند و میفرمودند «دیدهام، دیدهام، این را هم دیدهام.»
و آنها را کنار دست خود میچیدند، ما باورمان نمیشد که امام این همه کتاب و جزوه را دیده باشند، به همین خاطر رفتار ایشان به ما برخورد طوری که در درون احساس ناراحتی میکردیم، این که امام حتی یک کتاب را هم نگفتند که ندیدهام، برای ما تازگی داشت.
بغض گلویمان را گرفته بود، امام وقتی عناوین همه کتابها را دیدند و کنار گذاشتند، فرمودند که دو تا کتاب دیگر هم هست و اسامی آن دو را ذکر کردند (که البته من الان اسم آنها را به خاطر ندارم) و درباره آنها صحبت کردند، ما جا خوردیم، عجیب بود، ما نتوانسته بودیم به این دو کتاب دسترسی پیدا کنیم.
گویا در آن کتابها به مرزهای کشور شبه وارد شده بود و رژیم طاغوت به همین علت اجازه نشر و توزیع آنها را به مسیحیان نداده بود، ما از اطلاع و وقوف امام به این دو کتاب و مطالب آن بسیار شگفت زده شدیم. ناراحتیمان فراموش شد و کمی خود را جمع و جور کردیم، فهمیدیم که ما دچار توهمات غلط شدهایم و امام خیلی جلوتر از همه حرکت میکنند.
بعد از این درس بزرگ، به امام (ره) گفتیم که ما ده هزار آدرس را که جزوات ادونیستها به آنجاها ارسال میشود به دست آوردهایم و قصد داریم در مقابل حرکت آنها به همان آدرسها نشریه «ندای حق» را بفرستیم، ولی مشکل مالی و بودجهای داریم.
حضرت امام (نقل به مضمون) فرمودند: «این که مبارزه نیست و اینها شما را به خود مشغول نکنند.» ما دوباره جا خوردیم و با تعجب پرسیدیم: «مبارزه نیست؟ پس چه چیز مبارزه است؟!»
حضرت امام (نقل به مضمون)، فرمودند: «اینها پنجاه سال است در این مملکت کار میکنند، نتوانستهاند هیچ موحدی را مسیحی کنند، لاابالی کردهاند، ولی بیدین نکردهاند، این جریانات یک سر منشأ دارد، مثل یک نهر است، شما بروید دنبال سر چشمه، اینها هم از فساد رژیم است، شما بروید دنبال آن، اینها وقتتان را میگیرد.»
ما بیشتر منفعل شدیم، دیدیم که امام میگویند اینها مبارزه نیست، پس این همه زحمتی که ما میکشیم چه میشود ؟ حضرت امام مطالب خود را ادامه دادند و فرمودند (نقل به مضمون): «یک گروه دارند کار میکنند به نام ضد بهایی، که مربوط به آقای حلبی است، میخواستم به آنجا معرفیتان کنم، اما آن هم مبارزه نیست.»
با مطلب آخری که امام در آن جلسه فرمودند، دریافتیم که ایشان به همه زوایا و ابعاد وارد آگاه هستند و خیلی راحت و صریح سخن میگویند، به ایشان گفتیم: «پس ما باید چه کار کنیم؟ تکلیفمان چیست؟»
حضرت امام (ره) با همان لحن شیرین که همه قشرها آن را درک میکنند فرمودند (نقل به مضمون): «همین مبارزهای که روحانیت دارد میکند، همین کار را بکنید.»…
منبع: خاطرات احمد احمد، به کوشش محسن کاظمی، انتشارات سوره مهر،ص ۶۳-۶۵
به نقل از تریبون مستضعفین