“مردم بیرون بیمارستان صف کشیده بودند برای اهدای خون. رادیو هم اعلام کرده بود جراحت به قلب آقا رسیده، عدهای توی محوطه جلوی اورژانس ایستاده بودند و میگفتند میخواهیم “قلبمان” را بدهیم…
با هلیکوپتر، آقا را رساندیم بیمارستان قلب. لوله تنفس داشتند و تا بیمارستان دو بار مونیتور وضعیت نبض، خط ممتد نشان داد… عمل جراحی ۳ ساعت طول کشید و آقا به بخش “آی سی یو” منتقل شدند.
شب برای چند لحظه به هوش آمدند…کاغذ خواستند تا چیزی بنویسند…
کاغذ که دادیم با دست چپ و خیلی آرام و با دقت چند کلمه را به زحمت کنار هم چیدند:
همراهان من چطورند؟
اللهم احفظ قائدنا العظیم و مرجعنا الامام، السید علی الخامنه ای
این خاطره از خودتون بود؟
————
خاطره ای از دکتر منافی
حامد کبودوند
با سلام خیلی عالی بود
التماس دعا